دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را، جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی
دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را، جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی
عاقبت اندیشیدندوراندیشیدن: خردمندی و پیش بینی کنی توانایی و پاکدینی کنی. (فردوسی)، احتیاط کردن حزم ورزیدن، دریافتن و گفتن حوادث قبل از وقوع آنها غیب گفتن
عاقبت اندیشیدندوراندیشیدن: خردمندی و پیش بینی کنی توانایی و پاکدینی کنی. (فردوسی)، احتیاط کردن حزم ورزیدن، دریافتن و گفتن حوادث قبل از وقوع آنها غیب گفتن